چند اصل مهم آموزشی
پرهیز از پلشتیها
در کتابهای دبستانک تا حد امکان از واگویی و نمایش پدیدههای منفی اجتناب میکنیم. لزومی نمیبینیم که کودکان با مفاهیم یا حتی واژههای دزد، جنایت و هر مسئلهی دیگری روبهرو شوند که بار منفی دارد. این نظریه را که کودکان باید از زمان کودکی در مقابل این مسائل واکسینه شوند درست نمیدانیم. مگر عرصهی فرهنگ، محل واکسیناسیون است؟
این توصیهایست که به همهی همکاران عرصهی آموزش داریم.
نمایش پلشتیها، قبحشان را میریزد و آنها را تکثیر میکند. هرچه هم انشاهای اخلاقی همراه آنان باشد، باز هم به نوعی آموزش دادن پلیدی است.
نویسندهای که به خیال خود برای جذابیت عنوان کتاب یا در متن داستان، از عبارات و مسائل منفی استفاده کند تا مثلا در آخر بگوید این کارها شیطانی است، در نازلترین سطح دریافت و شناخت از روحیات کودکان قرار دارد. او در واقع دارد برای شیطان و شیوههایش تبلیغ میکند. آنگاه اگر، چنین کتابی برندهی جایزهای مهم شود، نشانهای برای تشخیص بیماری در نظام آموزشی است.
دبستانکیها و همهی آنها که دلشان برای فردای بهتر سرزمینشان میتپد، همهی آنها که از دیدن و شنیدن اخبار و مسائل ناگوار دلشان به درد میآیدو آرزوی گسترده شدن پاکیها و پاکسرشتیها رادارند، باید بسیار تلاش کنند و کارهای مثبت بیشتری انجام دهند تا آثار منفی و مخرب انعکاس نا به حق پلشتیها در ادبیات کودکان را بشوید و ببرد.
تکیه بر مثبتها
اعتقاد راسخ داریم که بهجای فکر و بررسی جنبههای منفی باید روی نقاط مثبت تأکید شود.
مثلا در آموزشهای سه تا ششسالهها همراه با کتابها از والدین و مربیان میخواهیم که هنگام یادگیری، ظاهرا نقاط منفی و ضعف او را نبینند، ظاهرا متوجه نشوند که کدام پاسخها را غلط داده است. فقط روی تواناییهای او تأکید شود و نقاط ضعف کودک را در زمانهای دیگری که همراه با زمان درس خواندن نباشد (و کودک با مشاهدهی کتاب، ضعفهایش در ذهنش تداعی نشود) با تمهیدات مختلف برطرف کنند.
در سالهای بالاتر و در دبستان و حتی دبیرستان چنین توصیهای برای معلمان و والدین داریم.
وضعیت فرضی یک دانشآموز دبستانی را بررسی کنیم:
این دانشآموز در درسهای علوم و اجتماعی وضعیت خوبی دارد. در فارسی متوسط است. در ریاضی قدری ضعیف است. به نظر شما به کدام درس یا درسها باید اهمیت بیشتری داد؟
نظریهی مرسوم میگوید: علوم و اجتماعیاش که خوب است. باید ابتدا به ریاضی او توجه کرد، سپس به فارسی.
در حالی که قضیه باید کاملا برعکس باشد.
اگر ما در تعامل با او بیشترین توجه خود را روی علوم و اجتماعی او بگذاریم، نتایج به مراتب بهتری می گیریم.
وقتی او توجه ما را نسبت به نقاط قوت ببیند، اتکای به نفس بیشتری پیدا میکند و همان روشی را که برای علوم و اجتماعی داشته روی فارسی و ریاضی می گذارد تا آن ها را هم قابل توجه کند.
هر کس، چه کودک و چه بزرگسال، خود بیش از هر شخص دیگری به نقاط ضعف خود اشراف دارد. خودش بهتر میداند که این یا آن پاسخش چه وضعیتی دارد. تاکید بر نقاط ضعف (هر چند به ظاهر برای رفع آنهاست)، وجود ضعفها را طبیعی جلوه میدهد. در واقع با تأکید بر نقاط مثبت است که کودک راه و روش غلبه بر نقاط ضعف را مییابد
این جمله و حکم که «شکست پل پیروزی است» از افسانههای رایج و اشتباه قدیمی است. در تفکر علمی امروز، از پیروزی بهتر میتوان آموخت. از پیروزیهای کوچک به پیروزیهای دیگر و بزرگتر.
پرهیز از مقایسه و رقابت
موفقیت اولیای مدرسه و خانه زمانی بیشتر میشود که دانشآموز از یادگیری و درس خواندن لذت ببرد. هیچ موفقیت دیگری را برای کودکان بهتر از این نمیدانیم.
در حق کودکانمان ظلم کردهایم اگر آنها را به رقابت با دیگر کودکان واداریم یا حتی کلاه شرعی بگذاریم و از آن به عنوان «رقابت با خود» یاد کنیم. کودک را نباید درگیر و حساس به هیچ رقابتی کرد؛
نه با دیگران نه با خودش.
حتی بزرگسالان را نیز نباید با هم مقایسه کرد (مگر در موارد بسیار خاص) وای به مقایسهی کودکان با یکدیگر!
مقایسهی دو دانشآموز با یکدیگر، یعنی مقایسهی روحیات درونی آن دو. آیا چنین چیزی امکان دارد؟
اگر مقایسهی ارزشی میان خطوط انگشتان دانشآموزان امکان دارد، آن یکی نیز ممکن است.
شاید تنها مقایسهای که بین کودکان جایز باشد در میزان لذت بردن از یادگیری دانشها و مهارتهاست. کودکی خوشبختتر است که با همهی جانش از یادگیری و آموختن و پرسشگری و فکر کردن لذت میبرد.
تازه همین مقایسه نیز پر از اشکال است زیرا هر کس برای خودش ظرف و خطکش مجزایی برای احساس لذت یا برای تعیین میزان خوشبختی دارد که با دیگران متفاوت است.
به همین نکته اکتفا کنیم که دانشآموز ما امروز از یادگیری و فردا از کارش لذت ببرد. هر طور که خود دوست دارد.
میتوانیم جایگاهی والا بیابیم اگر در خلق چنین انسانهایی سهم داشته باشیم.
افسانهای باطل: «فقط یک پاسخ صحیح»
روزگاری بود که یافتن پاسخ، هدف از کسب معلومات بود و پیدا کردن پاسخ صحیح برای سوال، تنها ارزش مثبت برای دانش در آن مورد بود.
روزگاری بود که هر سوال، تنها و تنها یک پاسخ صحیح داشت و جویندگان دانش دربهدر به هر جا سر میزدند که آن را بیابند.
با آمدن آزمونهای چندگزینهای، وضع باز هم بدتر شد. قبل از آن لااقل راهحل قسمت بزرگتری از نمره را سهم میبرد و سهم جواب آخر، بخش کوچکی از نمره بود. در آزمونهای چندگزینهای اما همان دو ریال ارزشی نیز که سروکله زدن با سوال ایجاد میکرد، در غوغای «فقط یک پاسخ صحیح» از بین رفت.
دانش و آموزش در جهان به پیش رفتهاند و مرزهای نوینی گشوده شده است. حالا دیگر این خود سوال است که اهمیتی بسیار بیشتر از پاسخ دارد. حتی سوال هم نیست که اهمیت دارد، «سوال کردن» است که ارزش دارد. این پرسشگری هم از جانب جویندهی دانش است نه معلم و استاد.
حالا دیگر پرسشها پاسخ صحیح واحدی ندارند. این پرسش ممکن است دو یا سه جواب درست داشته باشد. آن پرسش ده پاسخ صحیح و برخی پرسشها بینهایت یا انبوهی از پاسخهای صحیح داشته باشند.
تقویت روحیهی پرسشگری
در آموزش نوین، کتاب آموزشی خوب کتابی نیست که پاسخهای درست و کامل به پرسشهای مخاطبان بدهد.
حتی کتابی نیز که خوانندگان را قدری راهنمایی میکند تا پاسخ پرسشهایشان را خود بیابند، کتاب آموزشی خوبی نیست.
کتاب آموزشی خوب، کتابی است که بر پرسشهای خواننده بیفزاید. او را در غور و بررسی جهان و پدیدههایش غوطهور کند.
کتاب آموزشی خوب این کار را با پرسش از خواننده انجام نمیدهد، بلکه فقط بستر و فضایی برای تولد و تولید پرسش ایجاد میکند.
خوانندگان کتاب آموزشی خوب، خودشان میپرسند و خودشان به جستوجوی پاسخ میروند و در این جستوجو، پرسشهای دیگری مییابند. کتاب آموزشی خوب یعنی تقویت روحیهی پرسشگری.
برآنیم که کتابهای دبستانک خوب باشند و هر بار خوبتر شوند.
پرسشگریِ جانهای شیفته
با هر پرسش از سوی کودک، او خود را در برابر همهی جهان قرار میدهد.
خطاب پرسش او فقط به شخص روبهرویش نیست. همهی اجزای جهان هستی موظفند که به پرسش او واکنش نشان دهند و کودک این مهارت را میآموزد که آن واکنشها را ببیند و تشخیص دهد. او توانایی تمییز را در طی زمان به دست میآورد. در مدت زمانی که اندازهی آن مشخص نیست.
برخی واکنشها را در کسری از زمان میبیند و برای برخی باید روزها، ماهها یا سالها منتظر بماند. چنین حالت انتظاری، بهترین بستر برای تولد پرسشهای جدید است.
کودک در این مسیر و در این انتظار تنها نیست.
سایر کودکان و بزرگسالان را هم میتواند در کنار خود داشته باشد.
وقتی کودکی از من چیزی را میپرسد، جواب را از من نمیخواهد، فقط مرا در این انتظار شریک کرده است تا شاید بتوانم با واکنشهای خود زمان انتظار را کاهش دهم تا او زودتر واکنشهای جهان پیرامون را به پرسش خود را ببیند.
یک مثال آشنا
وقتی او از من میپرسد «خورشید شبها کجا میرود؟» من میتوانم با یک پاسخ (به ظاهر) علمی که میدانم درست است به خیال خود ذهن کودک را روشن کنم. یعنی در واقع آتش انتظار او را خاموش و چشمهی خلاقیتش را خشک کنم.
اما همچنین میتوانم خود را، نه در برابر، که در کنار او قرار دهم و به اتفاق او خورشید را تعقیب کنیم تا ببینیم دارد به کجا میرود.
در این مسیر ممکن است چیزهایی یاد من بیفتد. فلان کتاب که خواندهام، بهمان کلاس که رفتهام یا مانند آنها. اما راه حل بهتر برای دانستن پاسخ این پرسش، صبری شیرین است در تعقیب خورشید برای روزهای متوالی.
اگر خیلی زود کتابی را برایش باز کنم تا او زودتر به نشانی شبانگاهی خورشید دست یابد، کمی بهتر از آن توضیح خشک علمی است که در بالا اشاره شد.
اگر کودک بعد از اشارهی من یا مدتی بعد از آن سراغ کتاب را گرفت تا پاسخ را نشانش دهم، باز هم حالت بهتری از حالت قبلی است.
اما حالت چهارم (باز هم بهتر) آن است که او خود کتاب را در دست گیرد و سعی کند پاسخ را از روی تصاویر کتاب بفهمد. حالت پنجم که سعی کند، پاسخهای احتمالی متعددی را حدس بزند، باز هم بهتر است. حالت ششم از این هم بهتر است. من و کودک به این نتیجه برسیم که مدلی کوچک از جهان بزرگ بسازیم و از روی خورشید مدلیمان، حدس بزنیم شبها خورشید به کجا میرود.
باز هم راههای بهتری وجود دارد
اینکه او دریابد یا بخواهد بفهمد خورشید صبحها از کجا میآید؟
اینگونه شاید پاسخ و نشانی خورشید را مطمئنتر بفهمیم.
برای این کار لازم است که او احساس ضرورت کند که صبح زود، قبل از طلوع خورشید بیدار شود و طلوع خورشید را ببیند.
بعد از یکی دو روز بفهمیم باید قبل از سپیده و زودتر از آن، بیدار شد. چون فهمیدهایم سپیده صبحگاهی نیز پیشدرآمد نور خورشید است و وقتی خورشید را میبینیم که مدتی پیش از خانه شبانگاهیاش بیرون آمده است. یعنی فقط محله یا شهر او را میتوان حدس زد و نمیشود کاملا دقیق نشانی خانهاش را به دست آورد.
وقتی صبح قبل از سحر بیدار شدیم. تا منتظر باشیم که سپیده بزند، شاید وقت خوبی باشد که آن کتابها را دوباره نگاه کنیم، با مدل کوچک جهان که ساختهایم کمی کار کنیم. هم حوصلهمان سر نمیرود و هم به پاسخ نزدیک میشویم.
یک بار هم که غروب به تماشای رفتن خورشید بنشینیم، متوجه میشویم که نور سحرگاهی و نور غروب، شباهتهایی با هم دارند.
میفهمیم که راه را درست آمدهایم. اینجا آن طرف خانهاش است.
بالاخره کودک میتواند جواب خودش را بیابد. در حالی که ممکن است حالا پرسشهای تازهای پیدا کرده باشد. اگر خورشید یک روز دلش بخواهد آن طرف بماند و نیاید این طرف چه میشود؟
یا اینکه اصلا چرا میآید این طرف؟ یا چگونه حرکت میکند. پا که ندارد و چیزهای دیگر.
خب، این پرسش پیش میآید که آیا دریافت پاسخ یک پرسش توسط کودک، به این همه زمان و از دست رفتن کار و زندگی میارزد؟
یکی از پاسخها این است: اصلا کار و زندگی ما همین است.
شما بنویسید:
پاسخ این سوال را برای سرپرست گروه ارسال کنید و جزوهی بعدی را دریافت کنید.
وقتی در مواجهه با بررسی وضعیت درسی یک دانشآموز فقط روی نکات مثبت و نقاط قوت او تکیه کنیم، این روش چگونه به بهبود نکتههای منفی و نقاط ضعف در دانشآموز منجر میشود
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.