یادداشتهای پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۱۴)
با خشم و مهربانی
با عشق و سختجانی
دعانویسی بجای دعا کردن
یک ماه پیش در زدند و وارد شدند.
پدر و مادری کم سن و سال، با پسری دو سه ساله.
– پدر : سلام خانم دکتر، راستش ما یه سوال میخوایم بپرسیم راجع به سلمان پسرم.
سالمه. یعنی سالم بود تا سه روز پیش. یعنی الانم هستا
رفته بود سر حوض بازی کنه، یهو میفته توی حوض و از سه روز پیش از ترس لکنت زبون پیدا کرده
این خانوم ما(اشاره به همسرش) میخواست بهش دعا ببنده ولی من گفتم بیایم از شما هم بپرسیم
سلمان را معاینه میکنم و چند سوال از او میپرسم ،لکنتش خیلی خفیف است و با توجه به سنش، زود بهبود پیدا خواهد کرد.
از آن ها خواستم حتما به روانشناس مرکز ما مراجعه کنند و اطمینان دادم بچه تا چند وقت دیگر خوب میشود.
خوشحال شدند و رفتند.
ی از طریق روانشناس مرکزمان پیگیر سلمان بودم.
دو جلسه آمده بودند و لکنت بچه تقریبا برطرف شده بود.
چند روز پیش مجددا دیدمشان.
پدرش صحبت میکرد (مادرش هیچ وقت صحبت نمیکند)
- خانم ما همونی هستیم که یه ماه پیش اومدیم و این بچه (اشاره میکنه به سلمان) …
لبخند میزنم و حرفش را کامل میکنم
- … سلمان که سه سالشه و یه ماه پیش افتاد تو حوض، حالش چطوره؟
پدرش شگفت زده شد.
- یادتونه؟
- معلومه☺
- خدا خیرتون بده، چند جلسه اومدیم پیش خانم روانشناس بچه خوبِ خوب شد ولی مامانش گفت دیگه بسه. نبریمش. بجاش بهش دعا ببندیم، دوباره لکنتش برگشته.
- اتفاقا خیلی دلم میخواد دعانویس روستا رو ببینم.
- با دکترا بده. خصوصا با شما😄
- ای بابا مگه من چیکارش کردم؟😄
- میگه دکترا کافرن ، حرز ودعا رو قبول ندارن، شما هم هیچ وقت نرفتین منزلشون برای عرض ادب!
— سلام من رو برسونین و بگین من قبول دارم دعاکردن رو، اگرم پیش اون نرفتم فرصت نشده، راستی سلمان رو حتما هر هفته بیارین پیش همکارم.
خوشحال از در بیرون میروند و قول دادند که می آیند
اگر میگفتم این کار بیهوده است، سلمان را پیش ما و سایر پزشکان برای درمان نمیبردند.
اعتقاد دارم قرآن است که کتاب هدایت است نه جادوگری و نه دعانویسی و نه طلسم.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.