یادداشتهای پزشک دبستانکی در روستاهای لرستان (۱۰)
با خشم و مهربانی
با عشق و سختجانی
شپش!
اردیبهشت بود.
🚨 از شیوع شپش میان بچه ها کلافه شده بودم!
در یکی دو روستا انگار مردم به شپش عادت دارند!
گویا برایشان مهم نیست که بچههایشان درمان بشوند یا نشوند!
اول فقط دو تا بچه مبتلا شده بودند.
بهورز ما معاینهشان کرده و به من گزارش داده بود.
برایشان داروی رایگان فرستادیم.
😞 اما ظاهرا ، چیزی که رایگان باشد، بیارزش میشود. اهمیت ندادند.
روز بازدید من ، بهورز گزارش تازهای داد: حالا نوزده بچه در این کلاس مبتلا شدهاند.
گفتم هم بچه ها و هم مادرانشان بیایند.
- والله تا بچه ها دارو نزنند و بهورز ما رعایت بهداشت را تائید نکنه، نمیگذارم بچه ها به مدرسه برن. شما مادرا دیگه شورش رو درآوردین. اینقد که بی خیالین!
حسابی عصبانی شده بودم.
😢 یکی از دختر بچه ها زد زیر گریه!
(از دادی که زدم ناراحت شدم ولی مجبور بودم قاطع باشم . بارها و بارها برایشان کلاس آموزشی گذاشته بودیم و داروی رایگان توزیع شده بود ولی تا پیگیری قاطع نباشد، اهمیت نمیدهند.)
🔦 با مدیر مدرسه صحبت کردم و لیست نوزده نفر مبتلا را دادم و تاکید کردم پسرها باید مو را از ته بزنند و موی دخترها هم تا حدامکان کوتاه شود. این انگل واگیر دارد و …
💚 موثر واقع شد و چهل و هشت ساعت بعد، موی آن نوزده نفر کوتاه شد و پس از اقدامات درمانی به مدرسه برگشتند.
امروز برای سنجش مدارس دختر بچهای را معاینه کردم و بعد یک کتاب به او جایزه دادم. نیم ساعت بعد با یک کیسه آلبالو و زردآلو برگشت.
- اینارو برای شما چیدم🌹
همان دختری که آن روز به خاطر عصبانیت من گریه کرده بود.
💜 شرمندهی بزرگمنشی و قلب مهربانش شدم.
💚 خوشحالم که مرا بخشیده است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.